نمیدونم توی کدوم لحظه و کجا بود که خدا تصمیم گرفت من لیاقت زنده موندن رو دارم.. نمیدونم کجا و کی چیکار کردم که ی دعای خیر پشتم بود.. وقتی از پارک رد شدیم داشتم به مجتبی میگفتم که فردا بریم بیرون واسه شام و 2قدم ازش فاصله گرفتم همین که برگشتم تنها چیزی که دیدم ی ماشین بود ک با سرعت اومد سمتم.. فقط یادمه یکی از پشت منو کشید و پرت شدم رو زمین.. انقد ضربه شدید بود که نمیتونستم تکون بخورم فقط دیدم کلی آدم بالا سرم وایسادن و همه میگن چه جوری زندس..
Trending Articles
More Pages to Explore .....